دیوان روی در پرده ی تواری در نکشیده اند و از دیده های ظاهربین محجوب نگشته اند. آشکارا می گردند و با آدمیان از راه مخالطت و آمیزش در می آیند و به اغوا و اضلال٬ خلق را از راه حق می گردانند و اباطیل خیالات در چشم عالمیان آراسته مینمایند. آنان به وقت افسون چون ابلیس از «لا حول» نگریزند و چون مغناطیس در آهن آویزند. عفریته ی بنیان کنند و خاتم سلیمان میشکنند و نقب در خزانه ی عصمت آدم میزنند!
گاو نر نگاهی از روی محبت به بز ماده افکند و بز که پاسخ لبخندش را یافته بود٬ سر گرداند و مشغول شیر دادن به بزغاله شد.
در آنسوی پرچین تقریبا چیزی برای خوردن وجود نداشت٬ اما گوسفندی با تقلا میخواست از آن بگذرد٬حس قوی کنجکاوی اش به او میگفت: خدا را چه دیدی؟شاید آنجا چیزهای بیشتر و بهتری برای خوردن بود.
گاو ماده در حالی که با دمش مگس ها را میراند به پهنی که ریخته بود فکر میکردو عقیده داشت که بلاخره اینها در خوشگواری علوفه موثر است.
بزغاله ای دیگر در درخت مو آویخته بود و به آن خوشه انگور که خورده بود میاندیشید.
بز نر هم که متوجه نگاه گاو به همسرش شده بود این اتفاق را سر آغاز جدیدی در اتفاقات مزرعه میدانست.
و دهقان خواب بود. کلاهی صورتش را از اشعه آفتاب محافظت میکرد٬ ومگسی بر روی آن میرقصید.
«چشمانت را مبند.مبادا از آب بترسی! که این مایه حیات دشمن جانت خواهد شد.»
چنین گفت زرتشت آنگاه که اسفندیار را به آب مقدس میشست.
این بزرگترین رؤیای بشری آیا تحقق میابد؟ نه...نه...چشمانش را بست.
اسفندیار بیمرگ است اما تا وقتی که چشمانش را باز نکرده باشد.
به هنگام خواب چشمان را میبندند. او جاودانگی را باید در خواب ببیند.
و این آرزو همچنان یک رؤیا ماند.
البته میگویند پشوتن همچنان زنده است!
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما*
*بو سعید ابوالخیر
«پارودی» اصطلاحا به شعری گفته میشود که در پاسخ شعری دیگر سروده باشند. مثال های فراونی را میتوان در این باب آورد. از آن جمله پاسخ زیبای فروغ فرخزاد به شعر معروف «تو به من خندیدی» حمید مصدق بود. شعر مصدق را بی شک علاقه مندان شنیده یا خوانده اند: