«پارودی» اصطلاحا به شعری گفته میشود که در پاسخ شعری دیگر سروده باشند. مثال های فراونی را میتوان در این باب آورد. از آن جمله پاسخ زیبای فروغ فرخزاد به شعر معروف «تو به من خندیدی» حمید مصدق بود. شعر مصدق را بی شک علاقه مندان شنیده یا خوانده اند:
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه، بهانه اش نشنیـدن بود
![]()
گفت: دماغتو بکش عقب باز که داری صورتمو سوراخ میکنی.
راست میگفت بیچاره. خودم را کشیدم عقبتر٬ چشمم به یکی دیگه از اونها افتاد٬تکونش دادم و با هیجان گفتم: اوناهاش یکی دیگه داره میاد٬با عصا. یه دست و یه چشم هم نداره.
گفت: میدونم ٬بسه دیگه٬ اینا که یکی دوتا نیستن برو پی کارت. گفتم نه جایی نمیرم از اونا میترسم.
سرش به طرف من چرخید دو سه تار موی قرمز روی فرق سر کچلش در اهتزاز بود. یک چشمش هم نقره ای بود.گفت: از من نمیترسی؟
گفتم نه تو که از خودی. گفت: حیف که از نواده کمبوجیه و داریوشی٬وگرنه یه طلسم حسابی برات مینوشتم.
گفتم: تو اونا رو از کجا میشناسی؟ گفت:خوب اونا سالها بر ما حکومت کردن آدمای بدی نبودن٬ هرچی باشه از این...د بکش عقب اون لامصبو٬شرتو کم میکنی یا...آقا بیا ببین این حرف حسابش چیه؟
مومیایی عصا بدست که ایستاده بود و ما رو نگاه میکرد عصاشو بلند کرد و لی لی کنان به طرف من آمد.تازه فهمیدم که یک پا هم ندارد.فرار را بر قرار ترجیح دادم...
دیگه تعداد مومیایی ها خیلی زیاد شده بود. انگار همه مرده های مصر زنده شده بودند٬معلوم نبود از کدام قبرستانی بلند میشدند٬از کوچه پس کوچه ها عبور میکردند و در نهایت توده سیاهی از آنها را می دیدی که در میدان التحریر
جمع میشدند٬آنها بعد از هزاران سال بیدار شده بودند.
درست یادم نیست کی بود. بله دهم بهمن بود که وسط باغچه نشسته بودم و خاک بازی میکردم ٬که یهو دیدم پدر بزرگ باچالاکی پرید وسط حیاط و با سه جهش خود را به در حیاط رساند.
ادامه مطلب ...