ژرفنای حماسه

ای دریغا! ندانم که فایده و حظ از این سخن ها که خواهد برداشت٬ جانم فدای او باد.

ژرفنای حماسه

ای دریغا! ندانم که فایده و حظ از این سخن ها که خواهد برداشت٬ جانم فدای او باد.

؟

بــا مــن بــودی مـنت نمیدانستـــم 

یــا مــن بــودی مـنت نمیدانستــم؟ 

چون من زمیان شدم تو را دانستم 

تــا مــن بــودی مـنت نمیدانستــم!

المقدر کائن

   خورشید درحال غروب کردن بود و دوستم بر روی دیوار سیمانی میلغزید و با من می آمد. او در حالی که رنگ میباخت از هر دری داد سخن میداد. و من گوش میکردم و به نتایجی هم رسیده بودم٬ نظیر: المقدّر کائن ٬ کمال العلم فی الحلم٬ ذکر الموت جلاء القلب٬ صاحب العقل مغبوطْ و... 

لحظه ای بعد صدایش نمیآمد. روی دیوار اثری از سایه ام نبود. خورشید غروب کرده بود!