«ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد، و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی برخواند.
محمود گفت: همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ،و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست.
بوالقاسم گفت: زندگانی خداوند دراز باد ،ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد.اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید.
این بگفت وزمین بوسه کرد وبرفت. ملک محمود وزیر را گفت: این مردک به تعریض مرا دروغزن خواند. وزیرش گفت بباید کشت هرچند طلب کردند نیافتند.
چون بگفت و رنج خویش ضایع کرد وبرفت هیچ عطا نایافته. تا به غربت فرمان یافت1.»2
1.وفات یافت
2.تاریخ سیستان